باور کنم؟
که این تویی؟
که این کبوتر راه بازگشت را بلد بود و بر نمی گشت؟
کم کم باور کرده بودم که از تو برای من نامی مانده؛
و در جایی، برای زنی، مادری، آرزومندی،
یا برای شهری. شهید گمنامی!
باور نمی کنم
که این منم، این چنین آرام؟
منتظری که ساعتی از نبودنت را تاب نمی آورد.
زبانم گلایه دارد اما تو باز آرام چشم هایم را گوش کن
رواق منظر چشم من آشیانه توست،
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
در دلم انتظار گشایشی است
از جنس انتظاری که دخترک توی گور برای رسول آخرامان میکشید
دخترک نه نفسش گرمتر از خاک سرد است
و نه عقل انتظار دارد
فقط میخواهد زندگی کند
و عاشق شود
و زندگی کند
و عاشق باشد
در دلم انتظار گشایشی است
همینقدر معصوم
همانقدر تاریک
من حتی المقدور، کما فی السابق تو ام!
نه آنجا که عوام الناس "ما سَعیٰ" می خوانند؛
نه آنجا که بیشتر اگر بخواهی "لیس للانسان" من باشد؛
که مثلا حد مقدور شهید جان اوست و سعیِ عوام توسل به شهید!
مرا کما فی السابق، لیس للانسان عوام بخواه
ان عزیز؛
قبلترها راهزنی عنوان شغلی بود و با داروغه هم مالیاتش خشکه حساب می شد،
کمی مهربانترش هم خیلی ادبیاتی و جوانپسندانه عیار نام می گرفت.
علی ایحال، عیاری پیشکشتان،
اما ابتدا خودتان بِشوید و بعد بید!
بگذارید نگوییم راننده ید، معاون ید، وزیر ید، وکیل ید، رئیس جمهور ید، ید.
بگذارید بگوییم سمک یا فلانی ید.
گناه بقیه را به حرامی سفره خود ضمیمه نکرده و کمی صادقانه تر در سفره حلال ما شریک شوید، باشد که رستگار شوید :)
با تشکر؛
ما.ساده
"بابا والا ما هم مسلمونیم، نماز میخونیم، فردا جنگ بشه ما هم میریم میجنگیم"
این جمله را چقدر شنیده اید؟
اولی و دومی را که ان شاءلله و تقبل الله، اصلا علی برکت الله!
با عکس زولبیا بامیه رمضان و گنبد امام رضا در اینستا هم میشود اثباتش کرد.
اما اینکه فقط حزب اللهی پایه ثابت دفاع از میهن است را نمی شود رد کرد. اینکه فقط حزب اللهی گرفته که کل یوم عاشورا یعنی چه را نمی شود نادیده گرفت. از جمعیت 36 میلیونی سال 59، نهایتا دو میلیون نفر جبهه را دیدند، 550 هزارنفر جانباز شدند و 42 هزار نفر آزاده. چند نفر از 80 میلیون به مقابله با زامبیهای ابوبکر بغدادی رفته اند؟
منظور اینکه این تعداد معدود که از جایی معدود تغذیه میشوند همیشه بوده اند و دلواپس مردم و دین و خاک و ناموس مردم!
تا خود جهنم هم رفته اند تا مردممان در بهشت آسایش باشند.
حزب اللهی در این نظام همیشه ضربه گیر است، چه ضربه از داعش باشد چه بعث چه منافقین و چه حتی موساد دانشمند کش!
در پیاده روها هم به ناموسی اگر دست دراز بشود خلیلی ها با رگ غیرتشان و خون حنجرشان دیوار (نخوانید خیابان) می کشند.
فراتر از آن دفاع از دموکراسی؛ سوسولی اگر رای نیاورد و گفت تقلب شده، حزب اللهی آن روزها را که هیچ دو انتخابات بعد را هم با بهترین نیروهایش می آید و خود را می سوزاند که آن سنگ را از چاه در بیاورد و بفهماند در این نظام انتخابات یدنی نیست!
در پرانتز بگویم و قاه قاه بخندم؛ یکی از شعارهای پیروز انتخابات دموکراتیک و بدون تقلب نظام در 96 و 92 ، رفع حصر همانهاییست که می گویند تقلب! :)))
در پرانتزتر اینکه باور نکنید این وعده ها را، تیشه به ریشه انتخاب خودش نخواهد زد.
و اما دفاع جانانه دیگر حزب الله از ملت که در این انتخابات رقم خورد اینکه:
دولتی که می گفت نمی شود، در تنگی قافیه متعهد شد سالی 950 هزار شغل ایجاد کند، یارانه مستضعفین سه برابر شود، و ملت دیگر فقر و کودک کار و کارتن خواب نبیند، دروغ گفته نشود و عهد اخوت با احدی وجود نداشته باشد!
او در واقع وعده های کاندیدای حزب الله را متعهد شد؛ توجه به مستضعفین و دوری از فساد و تبعیض.
اگر توانست که نوش جان حزب اللهی، هدف همین دردهای مردم بود!
هرچند که باز هم قاه قاه!
یک روز می رسد
قصد ماندن داری؛
اما بهای ماندن را نه
هرلحظه دلش را شکسته ای
و نمیدانی به کدام لحظه قسم بخوری
که اینبار لحظه ها خوب خواهد بود؛
که بگذار بمانم!
پ.ن: ایراد انسان آنجای گذشته اش بود؛
که فراموش کرد ذاتا رفتنیست
مگر اینکه تلاشش خلاف این را ثابت کند
دورترها صدای فریاد،
پژواک زجر نیست،
که دخترم کشید
روز مرگ بی صدای مادرش
میان واق واق بمب!
دورترها انعکاس نور و آب،
اشک نیست
که دل بریده از دو چشم من
برای ه های خون صورت یتیم دخترم
صدا، صدای مرگ زوزه ها و پارس های جاهلانه هاست،
که خنجرم به دادشان رسیده است!
و انعکاس، سراب شور احمقانه ایست، توی مغز خشک تو
با توام ریاض!
تویی که اصل یک نجاستی،
به سینه لباسهای عاشقانه حجاز!
دریغ،
مجال گردش شغال نیست خاک من!
دریغ، خاک من یمن.
به گوش! خانواده سگان "حرب سادس" عرب!
به گوش! شقشقیه ایست، که زود از نجابتم به کام میشود:
من یمانی ام، شیعه علی (ع)،
خیر خلق رب، ابوالعجب!
وقت پاکی زمین، زمان مرگ توست،
لحظه ای که صبر خنجرم تمام میشود.
خیلی خسته شده بود
خوابیده
نشسته ای بالای سرش
میخواهی نیم ساعت دیگر هم تماشایش کنی
از پشت پلکهایش تمام خوابش را ببینی
خودت را ببینی!
وسط نگرانیهای پشت پلکهایی که حالا دیگر چین و چروک دارد
بعد خم شوی و پایش را ببوسی
دستت را به پایش بکشی، بعد به صورتت،
جنسش را بفهمی
و با من هم عقیده شوی که:
خدا مادر را آفرید
تا درباریانش فرشته بودن را بیاموزند!
حسین* آیه های اشک آلود سوره فتح و ظفر خداست
سوره ای نه مکی و نه مدنی؛
که تنهای تنها در کربلا نازل شد.
الف لام حسین*!
حروف مقطعه ای که تفسیرش با خون است.
و این خون، خط سرخ خداست
یک طرف با حسین*، یک طرف بر حسین*!
حسین* یک لحظه است؛
لحظه ای که انسان میمیرد تا انسانیت زنده شود.
لحظه ای که انگار اسرافیل صور گرفت و م کرد
و استخوانهای پوسیده انسانیت از لابلای خاکهای سرد جاهلیت بیرون آمد و روح گرفت.
حسین لحظه ایست که تمام نمیشود.
گویی مکان به تماشا ایستاده و دل نمیکند تا عبور کند
تا لحظه عبور نکند.
تا این تنیدگی و توقف زمان و مکان این گونه خوانده شود که:
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
*روحی و جسمی و ابی و امی و ارواح العالمین لاسمه الفداء.
شاید روزی از کنارم عبور کردی.
حتی از کنار قبرم!
فاتحه ات هم نه؛
فقط صدای راه رفتنت،
آهنگ لرزه ای که به خاک می افتد
راضی ام میکند
از دنیایی که بی آهنگ گذشت.
توی گلویم مانده
دیروقت است، پدر،
شانه مویم مانده
میشود خیره نمانی و نگاهم نکنی؟
خاک و خاکستر و خون بر سر و رویم مانده
راستش خاک بهانست پدر،
میدانی.
رد سیلی ست که از دست عدویم مانده.
پس چرا ساکتی آخر؟
پدر جان خوابی؟
پس چرا چشم تو باز است و به سویم مانده؟
چشم، بابا. بخوابیم.
.
فقط یک جمله.
آخرین قطره آهی ست که در کنج سبویم مانده:
عطر یاس عمو عباس میاید انگار.
آه.
ای وای. پدر.
دست عمویم مانده
به مسلمانی من و تو قسم
اگر شب و روز میخواستند زندگی خودشان را بکنند؛
دیگر نه غروبی در کار بود نه طلوعی!
زندگی در بی تفاوتی یعنی مرگ همه عاشقانه ها!
-
If the night and day wanted to have their own lives,
There was neither dusk nor dawn!
Living indifference is the death of all the romances!
-
اقسم باسلامی و اسلامک
لو اللیل و النهار ارادا ان یعیشا حیاتهما
فما ی غروب و طلوع
عدم الاهتمام فی الحیاة یعنی موت الحب
کودکم!
نه رفح نه غزه نه رام الله،
نه تعصب اعراب،
شرمسارم که گذرگاهی برای عبورت باز نبود جز دنیا
شرمسارم که با خاموشیِ تبر ابراهیم هم منجنیق ها برایت بر پاست!
کودکم!
عبورت درد داشت اما،
حالا آتش غزه برای من،
گلستان بهشت دختر پیامبر برای تو
رهایی ات مبارک پرنده ام.
میخواستم تا یادم نرفته تعبیرت کنم
اما ابن سیرین توی حرف "خ" تو را نداشت!
یعنی میخواهد بگوید دروغ میگویم که خوابت را دیده ام؟؟
دارد یادم میرود.
دیشب
کی
از پشت پنجره خانه ات
گفتی بس نیست نگاه کی؟ نمیخواهی خودت صاحب خانه شوی؟
آهان! گفتی: عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء ی أجعلک مهما تشاء ی
باید هم عیدی علی دو برابر باشد!
عیدی رجبیون شعبان است و الحق او رجبیترین رجبیون است
دو برابر گرفت
یکی برابر مادر و ارباب مهر آب
یکی برابر پدر و سلطان فرقِ شکافته
نمیدانم چه سرّیست که شعبانیها به محرم میرسند و عاشورایی میشوند
از اول هلالش، حسین و عباس و علی های حسین.
تا قرص کاملش مهدی فاطمه!
علیهم السلام
هفترنگ که پرپر شد فهمیدم،
زندگی درخت ارزشش را نداشت باد دل پروانه را بشکند
راستش فهمیدم زندگی کلا ارزشش را نداشت!
کاش عادت هم میفهمید
دیریست حنجره خروس را جویده اند
و ما عادت کرده ایم با صدای شغالها نیمه شب سحر کنیم!
بی محل.
بی وقت.
تقبل الله مسلمان!!!
گاهی سکوت شنیدنی ترین صدایت میشود
و گاهی دیدنی ترین جنجالت!
گاهی دندان شکن ترین پاسخت میشود و گاهی هم.
نه!
تو خودت را گول نزن!
سکوت من همانقدر از رضایت است که وقتی از بی نفسی داری خفه میشوی حنجره ات زور حرف زدن دارد!
من.ساده11فروردین93
نوروزت پیروز!
هه!
ببین! من هنوز همان کهنه شکسته ام! نوروز خودت پیروز!
من بیشتر از این نو شدن روزگار، آن زخمهای کهنه ام را باور میکنم.
خانه ای که داشتی را نتکاندم امسال
این هفتاد هشتاد تکان در دقیقه اش را هم ببخش، عادت است نه خانه تکانی!
تقصیر خودت بود که روی گسل فعال یک سینه کویری خانه ساختی
سرت سلامت اگر خانه جدیدم در گونی کهنگیهای دورریزت میشود
من.ساده. ۱فروردین ۹۳
تلاش میکردم بیهوده نباشد این خیال،
اما چه میشد کرد وقتی مثل مردگان دیگر دستم از دنیایت کوتاه شده بود.!
هرچند سرد و یخ زده، حدیث نیاز دلم را بزبانم رساندم،
و به باد سپردم
پیغام دوستت دارم را!
ناگهان
ابر ماه را درآغوش کشید!!
آسمان روگرفت و قرمزشد!!
وسعت دل کوچک گنجشک را هوای ماده اش پرکرد و گنجشک به خانه برگشت!!
چترها برسرمعشوقکان خیابان بازشد!!
باران بارید
بوی کاهگل بلند شد و کوچه ها هم عاشق شدند!!
اما تو.
بیچاره من،
به باد اعتماد کرده بودم!
من.ساده 23 دی 92
این چینین نگاهم نکن!
حالم این خنده های تاریخ گذشته لبهایم نیست که می بینی!
حکایت خنده هایم، حکایت دختر نافرمانی بود که خسته از بی توجهی پدر، گریزان از حجابی اجباری! طغیان کرد
کنترلش از دستم در رفت و بیرونش کردم از دلم
و اکنون این شد که میبینی؛
خنده هایم تن فروشی می کنند!!
و تو معصومیت از دست رفته او را می بینی و سر تکان می دهی، فساد اخلاقی چارراه تنهایی ام را.
نیشخند بارم نکن!
یادت باشد از غم اجباری دلم فراری شد، خنده های دوست داشتنی ام
حالا من مانده ام و غمت.
من.ساده 9 دی 92
صبرم تمام شد، تمام تر از پاییز.
اما باز هم دارد روزهای عمرم کوتاه تر میشود و شبهای سختم بلندتر!
شنیده ام بهاری شده ای، باشد. نوروزت پیروز!
فقط بخاریهای این خانه متروکه ات را خاموش نکن، من زمین گیر زمستان شده ام انگار بگذار دلم گرم باشد اقلا!
بابای مفقودالاثر؟ بابای بی سر؟ بابای از من بیخبر؟ بابای دلبر؟
راسته دروغ بوده سفر؟
دلم گرفت دم سحر.
خسته شدم باباجونی
قافیه رو به هم زدم،
نیومدی،
من اومدم
سلام بر شهیده دلسوخته حسین(ع) حضرت رقیه (س)، تقدیم به فرزندان شهدا
من.ساده 16 آذر 92
بخواهم هم نمیشود دلم تنگ نشود
هواشناسی خیابانها میگفت زمستان هم انگار عزم آمدن کرده تا سرمای هوای نبودنت دوچندان شود و من بمانم و یخ بندان تنهایی.
باور نداری؟ انبساط و انقباض را که دیگر باور داری؟ قلبم از آهن هم باشد در این سرما منقبض میشود
نه نمیتوانم فیزیک نمیگذارد دل تنگ نشوم
من.ساده 10 آذر 92
اینقدر که تو به من سخت گرفته ای معلمان مچ گیری که مجاز پر اضطراب کلاسشان جمله "برگه ای بیرون بیاورید، کتبی داریم" بود، نگرفته اند
نمیدانم من قبل از تولدم درسهایت را با تنبلی خوانده ام یا تو مچ گیر شده ای این روزها که اصلا آمادگیت را ندارم
اینقدر سخت نگیر دنیا، به زمینت قسم شکستم و شکسته را نفس مقابله نیست.
من.ساده 26 آبان 92
من در این دورهای خشک، مدام سر میخورم و می افتم
عجب یخبندانیست. جایی که تو هستی هم سوز دارد؟
خواستم بدانی من تمام سعیم را کردم، سینه ام را گرم گرفتم، هم با لباس هم با بغض.
اما اگر این سوز سرما رسیده به تو ببخش که زورم نرسید
و ببخش که این زمستان را حدس نزده بودم تا بر سردر دلم بنویسم با لباس گرم وارد شوید، داخلش هوا بس ناجوانمردانه سرد است
من.ساده 6 آبان 92
سرمای بدی خوردم
گلویم درد دارد،سرم سنگین شده، سینه ام عزمش را جزم کرده که راه نفسم بسته شود!
سرفه که میکنم صدای خس خس زنگ داری میدهد، صدای خورده شیشه.
یا شاید یخ خورد شده، قلبم از سرمای زمستان بوستان نگاهت یخ کرد و شکست
نه ادالت کولد به کارم می آید نه آنتی هیستامین، نه خود پنی سیلین حکیم!
شکسته. گچ گرفتنی هم نیست، در جایی خواندم باید گل گرفت
علی الحساب از آن نوشیدنی های داغ همیشگیت که آذوقه روزهای مبادای زمستانی م شده سر پا هستم
من.ساده. 8 مهر 92
تابستان هم تمام شد! تابستان من و تمام مورچه هایی که فصل های خوبشان را آذوقه جمع میکنند برای فصل های سرد… برای روز مبادا
به لانه که رسیدم آذوقه ها را کنج این سیاهی جمع میکنم، خاطراتم را…
روزش همین فرداست
بی تو هر روز من روز مباداست…
من.ساده ۳۱ شهریور 92
من هنوز همینجا مانده ام؛ زیر آوار!
اخبار جدید را نشنیده ای؟
امروز در حوالی سرزمین آرزوهایم زله آمد و خروار خروار سقف ریخت بر سر دلِ تنگی که آنجا منزل داشت
خسارات سیلِ دلتنگیهای قبلی اینقدر بود که ریشتر این حس عجیب تمام طبقات ساختمانم را با خاک یکسان کند
اما یادت که هست، این خستگی خستگی ناپذیر است!
میمانم، امداد و نجات هم نمیخواهم! فریادِ کمک روزه سکوتم را میشکند…
راستی یادم رفت نشانی ام را بگویم، فقط به تو میگویم:
اینجا باران می بارد…
من.ساده ۲۲ شهریور
دیشب خواب دیدم
تو نبودی باز
تعریف کنم؟!
همه جا سیاه بود! همین!
رو میخواهد به کسی بگویم تو دیگر به خوابهایم نمی آیی، رویم نمیشود، میگویم خواب نمیبینم…
باور کن! حالا همه میدانند من خیلی کم خواب میبینم
من.ساده ۱۹ شهریور92
حواست هست؟
من در این بحر عمیق مدتیست دست از شنا کشیده ام
نه که دستم به شنا نمیرود، نه!
زخم قلاب جا باز کرده و من هراسان از رهایی شده ام…
تو حواست نیست! من شکارت شده ام!
تو حواست نیست ولی کل کامم را زخم اگر چاک دهد، من نه آنم که دهان باز کنم
من به قلاب تو محتاجترم تا خود آب! بکشم در قایق
شاعری میگوید که ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد، در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد”…
شعرم آمد آخر… شیر اگر توبه کند آهو هراسان میشود، رقص نازک پای آهو در قمار عشق او بر شیر بود…
من.ساده 13شهریور92
همه دارند میپرسند، تو دیگر نپرس
اینقدر شیرین و مدهوشگر هست که اگر این شراب، سراب هم باشد نوشیدن دارد
اصلا گیرم سراب، چه کسی گفته نوشیدنی نیست؟
یک دریا مستی بزرگ که آن دور دورها پشت به غروب کرده… همین هم نوشیدن دارد، نپرس چه و چرا مینوشی…
من.ساده 8شهریور92
دانه درشت بارم نکن
نفر نفر گلبولهای قرمز خونی که در رگهایم اساس زندگیم را نگه میدارد روزی چندبار می آیند و در قلبی که هوای تو دارد نفس تازه میکنند!
حق دارم بگویم نسیان و پشت سرش خیانت وصله ناجور است بر این تن!
من.ساده 31مرداد 92
ساعت کوکی کوچک خیلی چشم انتظار رمضان بود تا چشمانت را به سحر باز کند
بچه تر از آن بود که احساس بزرگی مثل انتظار چشمانت در قلبش جای بگیرد.
راه رفتن را هم تازه آموخته بود طفلک
پاهای کوچکش را کرده بود در کفشهای پاشنه دار، قدم میزد
تق تق تق
(نگاهم کن دیگر)
.
با توام! کوکم نمیکنی؟
نگفتی این صدا با تیک تیک فرق دارد؟
اما
خوابیدی، بی آنکه منتظر زنگش باشی
او هم خوابید، پاهایش دیگر جان نداشت، دلش را نمیدانم اما
شاید هم خودش را به خواب زد تا حالا تو سحر بیدارش کنی
دارد انتظار را یاد میگیرد از بی محلی تو
من.ساده 27 تیر 92
دولت عزیز؛ من عمیقا نگران رگ به رگ شدن کمر دیپلماسی شما هستم. شما را به خدا کمی کوتاه بیایید از این همه خروش و غلیان غیرت و حماسه در رگهای خودتان و لوله های خودکار تان. نخکش می شوید آخر. و ما می مانیم و یک دنیایی که بلد نیستیم زبان شان را بفهمیم!
با خودم گفته بودم حداقلش این بود که می گویند فعلا از برجام و مابقی برنامه های مالی ضد پولشویی کذاییتان خارج می شویم تا ببینیم چه اقدام نظامی خواهیم کرد. اما گویا شما رو به برنامه نظامی آورده اید و قصد پرتاب خودکار کرده اید. شما را به خدا نکشیدشان، شما را به خدا این بار نگویید هیچوقت یک ایرانی را تهدید نکن! خورد می شوند، بالاخره آدمیزادند، غرور دارند. کمی نرمتر؛ کاری نکردند که، تهدیدی نکردند که!
خاک!
جناب های دیپلماسی!
خاک!
تهدید کردند؛ دیپلماسی تان کاری نکرد. از برجام جانتان خارج شدند؛ ملتمسانه به دست و پای اروپایی ها افتادید. فیلمتان کردند، توهم سوپراستار بودن گرفتید. تحقیرتان کردند، خودکارهای گوگوری مرگبار تان را در غلاف نگه داشته اید و هنوز پرت نکرده اید. انتقام چه چیزی را دارید از ما می گیرید که اینقدر تحقیرمان می کنید؟ دیگر چه غلطی باید بکنند تا به غرور شما بر بخورد؟
بزرگترین سردار مان را خیلی رسمی کشتند، می فرمایید اقدام متقابل صرفا نظامی خواهد بود. اقدام ی نخواهید کرد؟! لیاقتش را ندارید! نمی توانید! این کاره نیستید! بخواهید هم بلد نیستید. کدام حرکت دیپلماتیکتان در قواره شیعه حسینی بوده که الان برای این سردار بی دست اربا اربا شده لشکر آخرامانی حسین (ع) بخواهید یا لثارات سر دهید؟
دارید از ترس می لرزید و باز پشت سر همین سپاه و ارتش مخفی می شوید. همان هایی که "در شرایط صلح" و وعده انتخاباتی فحش می خورند و در "شرایط جنگی" پناهگاهتانند. بماند که آن روزها می گفتید با دنیا قهر کرده اید و با همه جنگ دارید و وعده دور کردن سایه جنگ را می دادید. حالا که در دولت داری مانده اید، زمان وعده دادنتان را (که تصادفا مصادف با دولت قبل بود!) زمان صلح می خوانید و زمان خودتان را زمان جنگ.
جناب دیپلماسی غیرفعال، سردار بزرگی را شهید کردند که با نبردش توله های حرامزاده آمریکا را از منطقه راند و با شهادتش قصد راندن خود آمریکا را دارد. اما بی جوابیهای مکرر، تحقیر و تضعیف مکرر، دست دادن و قدم زدن و بازگشت مجدد به مذاکره، موجبات حضور کدخدا ی وحشی دهکده تان را فراهم می کند. و شما را شریک در خونهای پاکی که از مقاومت می ریزد.
به افسوس نگاه مرغ و خروسهای باغچه مادربزرگ فکر می کنم، وقتی به کبوتران آسمان خیره می شدند
همیشه دلم به حال نگاهشان می سوخت،
اما چنین روزهایی قشنگ می شود فهمیدشان!
چگونه اش را نمی دانم اما این بار باید شهادت سردار سلیمانی را نظاره کنیم.
ما کجای زمین داریم نوک میزنیم و آنها تا کجای آسمان پر می کشند
پ.ن: کم کاری ما در شناساندن داعش و آمریکا در این ترور نقش دارد. نقش دارد که پنتاگون می گوید ترامپ دستور این حمله را داده چون قصد ترور مقامات آمریکایی را داشته. سردار بزرگمان را در خاک غیر خودشان می کشند، در دنیا برچسب تروریست هم بر او می زنند. خودشان را تروریست کش معرفی می کنند.
و ما باید نوکمان در کرمهای وطنی باشد و دفاع کنیم که مدافع حرم مدافع سوریه و عراق نیست
از وقتی کعبه تعطیل شد و پادشاهی مُرد، هوایی شده ایم. مولودی در راه است؟
هر روز یک حرم جوری قرق می شود و امن، که گویی مردی مدام از حرمی به حرمی می رود و آخرامان خود را با ستونهای سپاه اسلام هماهنگ می کند. منزل به منزل حرم به حرم شهر به شهر فرمانده دارد نقشه عملیات ظهور را مرور می کند.
می گویند حساسیت بهاری بهانه است؛ آدم عاشق باران که می بیند بیمار می شود
دنیایمان را ببین. به سرفه افتاده است، سینه اش احساس تنگی دارد، تب فراقت بالا گرفته، بغض داریم، سازمان بهداشت جهانی می گوید کم کم نفس کم می آوریم
زودتر بیا که دنیا دلتنگت شده. کرونا بهانه است
درباره این سایت